|267|
روىداد، بر مىگردد. با اوجگيرى مبارزات مردم ايران، دو دولت ايران و عراق در
جلسات متعدّد كه در بغداد تشكيل گرديد، به اين نتيجه رسيدند كه فعّاليّت امام نه
تنها براى ايران كه براى عراق هم خطرناك شده است. توجّه مردم عراق به امام و
شور و احساسات زائران ايرانى چيزى نبود كه عراق بتواند به آسانى از كنار آن
بگذرد و بدين جهت، برادر عزيزمان آقاى دعائى را خواستند تا خيلى روشن
نظرات شوراى انقلاب كشور عراق را به عرض امام برساند. آقاى دعائى نظرات
عراق را براى حضرت امام بيان داشت كه مُلخّص آن عبارت است از:
1. حضرتعالى چون گذشته مىتوانيد در عراق به زندگى عادّى خود ادامه
دهيد، ولى از كارهاى سياسىيى كه باعث تيرگى روابط ما با ايران مىگردد،
خوددارى نماييد.
2. در صورت ادامه كارهاى سياسى بايد عراق را ترك كنيد.
تصميم امام، معلوم بود. رو كرد به من و فرمود: گذرنامه من و خودت را بياور و
من چنين كردم. آقاى دعائى عازم بغداد شد، ولى از گذرنامهها خبرى نشد.
چندى بعد سعدون شاكر، رئيس سازمان امنيّت عراق خدمت امام رسيد و
مطالبى در ارتباط با روابط ايران و عراق، اوضاع عراق و منطقه و گزارشاتى از اين
دست را به عرض امام رسانيد، ولى درخاتمه چيزى بيشتر از پيغام قبلشان
نداشت. امام خيلى صحبت كرد كه متأسّفانه ضبط نشد؛ مثلاً فرمود: من هر كجا
بروم و فرشم را( اشاره به زيلوى افشار) پهن كنم، منزلم است. و يا گفتند: من از آن
آخوندها نيستم كه تنها به خاطر زيارت، دست از تكليفم بردارم.
برادرم دعائى به بغداد احضار شد و تصميم آخر فرماندهى عراق مبنى بر
اخراج امام به او گفته شد و در مراجعت، گذرنامهها را به همراه داشت.
با اجازه امام، تصميم معظّمٌله مبنى بر سفر به كويت، به دوستان نزديكمان در
نجف گفته شد؛ به هفت هشت نفر از خصوصىترين افراد. بلافاصله دو دعوتنامه