|247|
بنشعبه، سلمة بنوقش، ... پديدار شد[1] و افراد ديگرى نيز به اين موضع، تمايل پيدا كردند
كه در فرصتهاى مناسب آشكار شدند.
اصولاً، اين نوع جبههگيرى، در ميان مردم، هوادارانى فراوان داشته و دارد.
در جنگ جمل، حارث بنحوت، به محضر امام رسيد و اين پرسش را مطرح كرد كه «آيا
مىشود زبير و يا طلحه با آن سابقه درخشانى كه دارند، بر باطل باشند و جنگيدن با آنان بر ما لازم
باشد؟». امام، در پاسخ وى آن سخن تاريخى را بيان كردند كه «تو، واژگون مىانديشى و از راه
پيروان حق و باطل مىخواهى به حق و باطل راه يابى، در حالى كه انديشه بالنده، اين است كه
نخست، حق و باطل و آن گاه پيروان حق و باطل را بشناسى.»
آنگاه حارث، پيشنهاد ديگرى مطرح كرد، گفت: «من، نه در جبهه تو و نه در جبهه زبير قرار
مىگيرم. من، همانند عبداللَّه بنعمر، بىتفاوت نسبت به هر دو جريان مىمانم»!
در هنگام عزيمت به صفين، حنظلة بنربيع، با عدهاى از بنىتميم، و عبداللَّه بنمعتم، با
عدهاى از قبيله قطفان، به حضور امام رسيدند و از امام خواستند كه آنان را از شركت در جنگ
معاف بدارد و بر موضع خود هم دليلهايى (بهانههايى) مىآوردند.
امام هم به عنوان اينكه بىتفاوت هستند، اجازه مىدهد كه از سپاهش فاصله بگيرند. البته
حنظله، در نهايت، به معاويه ملحق شد[2].
در همين جنگ صفين هواداران عبداللَّه بنمسعود، به همراه چهار صد نفر، به حضور امام
مىرسند و اظهار مىدارند كه «ما، هنوز، تشخيص ندادهايم كه كدام جبهه بر حق است، لذا
تمايل به هيچ كدام از دو جبهه را نداريم.ما، به همراه سپاه شما،به صفين مىآييم،لكن تنها، نظاره
خواهيم كرد تا ببينيم كدام جناح از مسير حق خارج مىشود، آنگاه با آن جبهه، وارد نبرد
خواهيمشد.»
امام، ابتدا، از سخن آنان ستايش كرد و فرمود:
(1). تاريخ طبرى، ج4، ص155 - 156.
(2). وقعه صفين، ص97.