«النصيحة لائمة المسلمين» يك تعبير ريشه دار، و پرسابقه است كه در روايات متعددى به چشم مىخورد. سرچشمه اين عنوان پيامبر اكرم(ص) است كه در حجة الوداع، ضمن سخنرانى در مسجد خيف، آن را مطرح فرمودند، و پس از آن، در بيانات ائمه: به عنوان يكى از مسئوليتهاى امت اسلامى مورد تأكيد قرار گرفت.
قال فى النهايه: «ثلاث لا يغل» هو من الاغلال الخيانة فى كل شى، و يروى يغل بفتح الياء من الغل و هو الحقد، اى لا يدخله حقد يزيله عن الحق و روى يغل بالتخفيف من
|138|
الوغول الدخول فى الشر و المعنى ان هذه الخلال الثلاث تستصلح بها القلوب فمن تمسك بها طهر قلبه من الخيانة و الدغل و الشر.[10]
و قال فى الوافى: «لا يغل» من الاغلال او الغلال اى لا يخون و يحتمل ان يكون من الغل بمعنى الحقد و الشحنا اى لا يدخله حقد يزيله عن الحق.[11]
نصيحت، خيرخواهى است، يعنى هر گفتار يا عملى كه در آن خير منصوح، منظور شده باشد. ريشه اين واژه در استعمالات زبان عرب، از «نصحت العسل» به معناى تصفيه و خالص كردن عسل گرفته شده است.
ممكن است با انگيزه مثبت همراه باشد و يا با انگيزه منفى، با نيت تصحيح و رفع نقص انجام گيرد يا با نيت تخريب و از بين بردن طرف مقابل. لذا «انتقاد» هميشه و در همه موارد، عمل با ارزشى به حساب نمىآيد، برخلاف نصيحت. كه «نصح» در مقابل «غش» قرار دارد به معناى خلوص است و تنها كارى زيبنده چنين عنوانى است كه از كمال خيرخواهى و سوز دل برخاسته و از آلودگى هاى گوناگون پاك باشد. و هيچ انگيزهاى جز خير و مصلحت در آن دخالت نداشته باشد، و در اين صورت است كه سخن اثر دارد و بر دل مىنشيند.
حركت كردن و حتى از رأى و نظر خود صرف نظر نمودن، ولى در نصيحت، چنين قيودى وجود ندارد، ناصح، تابع و مطيع نيست، او بر طبق درك و تشخيص خود نظر مىدهد و چه بسا نظر او براى منصوح خوشايند نباشد، او در محدوده خير منصوح نظر مىدهد نه در محدوده ميل و گرايش منصوح. از اين رو حضرت امير(ع) در وصيت به امام مجتبى(ع) فرمودهاند:
«و امحض اخاك النصيحة، حسنة كانت او قبيحة؛ براى برادرت نصيحت را خالص گردان، چه در نزد او «نيكو» باشد و يا «زشت.»[22]
«النصيحة لائمة المسلمين» را پس از تقييد ائمه به «ائمه معصومين» و تقييد نصيحت به «اطاعت» اين گوه معنا كردهاند:
«نصيحه ائمة الحق(صلوات الله عليهم) التصديق بامامتهم و وصايتهم و خلافتهم من عنده الله و اطاعتهم فيما امروابه و نهوا عنه[27] نصيحت پيشوايان حق: به اين است كه امامت و خلافت الهى آنان را اطاعت كنيم.»
«اوصيك ان تخشى الله فى الناس و لا تخش الناس فى الله و لا يختلف قولك فعلك فان خير القول ما صدقه الفعل و لا تقض فى امر واحد بقضائين فيختلف عليك امرك و تزيغ عن الحق و اقم وجهك و قضاوك لمن ولاك الله امره من بعيد المسلمين و قريبهم و احب لهم ما تحب لنفسك و اهل بيتك و اكره لهم ما تكره لنفسك و اهل بيتك و... .»[30] سفارش مىكنم تو را به اين كه از خدا بترسى درباره مردم و از مردم درباره امر خدا نترسى. و حرف و عملت دو تا نباشد؛ همانا بهترين سخن آن است كه با عمل تأييد شود. و درباره امر واحدى دوگونه قضاوت نداشته باشى كه در اين صورت امر تو مختلف مىشود و از حق روى بر مىگردانى. همت و قضاوت خود را به طرف مسلمانان دور و نزديك بگردان و براى آنان آنچه را كه براى خود و اهل بيت خود مىپسندى، بپسند و آنچه را كه بر خود و اهل بيتت ناپسند مىشمارى بر آنان نيز ناپسند بشمار...
كرد و چون تدارك نكنند، بالضروره فساد سرايت كند و زيادت شود و ايشان ناچار از بيم و وهم حقيقت را از پادشاه پنهان كنند و فساد بر فساد مترتب شود و آخر به جايى رسد كه امر قابل علاج نباشد...»[32]
هدف گيرى شخصيت ها، چه بخواهند و چه نخواهند به وسيله زبان وقلم نقادان حسابگر جامعه دير يا زود منعكس خواهد گشت، شخصيت هاى كوچك بزرگ نما همانند آن كبك نابخرد كوته بيناند كه سر در برف فرو مىبرد و گمان ميكند كه كسى آنان را نمىبيند و هيچ حسابى درباره آنان صورت نمىگيرد !اگر فرعون و فرعون صفتان تاريخ ميدانستند كه تبهكاريهاى آنان، پس از گذشت هزاران سال، چنان بازگو خواهد گشت كه در دوران زندگى آنان به وسيله موسى(ع) و موسى منشان منعكس مىگشت، خود كشى را بر تنفس شرمآور در اين دنيا ترجيح مىدادند، ولى چه ميتوان كرد كه انواعى از تخديرها و مستى ها، مغز سالم براى آنان باقى نگذاشته است.»[35]
«استوار داشتن اساس مراقبه و محاسبه و مسئوليت كامله، به گماشتن هيئت مسدده و رادعه نظارت از عقلا و دانايان مملكت و خير خواهان ملت... محاسبه و مسئوليت كامله در صورتى متحقق و حافظ محدوديت، و مانع از تبدل ولايت به مالكيت تواند بود كه قاطبه متصديان كه قوه اجرائيهاند، در تحت نظارت و مسئول هيئت مبعوثان، و آنان هم در تحت مراقبه و مسئول آحاد ملت باشند.»[36]
|148| حضرت امام، براى جلوگيرى از «قدرت طلبى» و «ثروت اندوزى» مسئولان نظام، مردم را فرا مىخواندند و در جمع نمايندگان مجلس مىفرمودند:
«آن روزى كه ديدند انحراف در مجلس پيدا شد، انحراف از حيث قدرت طلبى و از حيث مال طلبى در كشور، در وزيرها، در رئيس جمهور پيدا شد، بايد جلويش را بگيرند...مردم بايد مواظب شما باشند و مواظب همه اينها باشند.»[40]
آيا به مصلحت رهبران جامعه اسلامى است كه در موقعيتى فراتر از انتقاد (به معناى صحيح آن) قرار گيرند؟ چنينى موقعيتى چه تأثيرات روحى و روانى بر آنان خواهد داشت؟ و آيا انتقاد نكردن باعث رشد و كمال آنها خواهد شد و يا به عكس؟ آيا با چنين موقعيتى، انتقادها(ثبوتا) از بين خواهد رفت يا در مقام(اثبات) اظهار نخواهد شد؟ اين عدم اظهار چه پى آمدى خواهد داشت؟
مقام غير معصومى كه در وضع غير قابل انتقاد قرار گيرد، هم براى خودش خطر است و هم براى اسلام مانند عوام فكر نمىكنم كه هر كه در طبقه مراجع قرار گرفت مورد عنايت خاص امام زمان(عج)است و مصون از خطا و گناه و فسق است.»[42]
در نظام اسلامى، براى آحاد امت، حقى به عنوان «نصيحت ائمه» وجود دارد، و همه بر اساس اين حق مىتوانند آرا و نظرات خيرخواهانه خود را نسبت به رهبران جامعه مطرح سازند و حتى مىتوانند او را مورد سوال قرار دهند، مسئوليت حاكم اسلامى در برابر مردم، از بارزترين مشخصه هاى حكومت اسلامى است.
«چنين روشى جز گريزاندن افراد از دين و سوق دادن ايشان به سوى ماترياليسم و ضديت با مذهب و خدا و هر چه رنگ خدايى دارد محصولى نخواهد داشت، در حالى كه از نظر اسلام، مفاهيم دينى هميشه مساوى آزادى بوده، درست بر عكس آنچه در غرب جريان داشت كه مفاهيم دينى را مساوى با اختناق و اجتماعى مىدانستند.»[43]
تكلمونى بما تكلم به الجبابرة و لا تتحفظوا منى بما يتحفظ به عند اهل البادرة» و بالاخره مىگويد:
«چقد سزوار است ما مدعيان مقام والاى تشيع، اندكى در سراپاى اين كلام مبارك تأمل كنيم، و از روى واقع و حقيقت رسى و الغاى اغراض نفسيه، اين مطلب را بفهميم كه:
اين درجه اهتمام حضرتش در رفع ابهت و هيبت مقام خلافت از قلوب امت و تكميل اعلى درجات آزادى آنان، و ترغيب و تحريصشان بر عرض هرگونه اعتراض و مشورت، و در عداد حقوق والى بر رعيت و يا حقوق رعيت بر والى شمردن آن، براى چه مطلب بود؟ اگر براى حفظ اساس مسئوليت و شورويت آن و تحفظ بر حريت و مساوات آحاد ملت، با مقام والاى خلافت بوده كما هو الظاهر بل المتعين بل لازم است نحوه سلطنت اسلاميه را به قد رقوه تحفظ كنيم.»[45]
* «همه مان مسئوليم، نه مسئول براى كار خودمان، مسئول كارهاى ديگران هم هستيم «كلكم راع و كلكم مسوول عن رعيته» همه بايد نسبت به هم رعايت بكنند، مسئوليت من هم گردن شماست مسئوليت شما هم گردن من است. بايد نهى از منكر بكنيد، امر به معروف بكنيد.»[47]
|152|
* «اگر يكيتان كارى بكند و ديگرى ساكت باشد، او هم مسئول است، اگر يكى يك خلاف كرده همه بايد برويد دنبالش كه آقا چرا...اگر من يك خلافى كردم همه تان هجوم آورديد كه چرا اين كار را مىكنى؟ من سرجايم مىنشينم، همه تان مسئوليد همه مان مسووليم.[48]
* «(كلكم راع) همه بايد مراعات كنيد، همه تان راعى هستيد، يعنى همه بايد همان طورى كه يك شبانى يك گلهاى را مىبرد و مىچراند و بايد به جاهاى خوب ببرد، مسئول است كه به علفچراهاى خوب ببرد و مسئول است پيش صاحبان او به اين كه چرا نبردى، همه ما آن حال را داريم، مسئوليم، بايد مراعات بكنيم، يعنى نه اين كه مراعات خودمان رامن مراعات همه شما را بكنم، شما هر يك مراعات همه را. اگر يك فرد خيلى به نظر مردم مثلا پايين، يك فردى كه به نظر مردم خيلى اعلا رتبه هم هست، اگر از او يك انحرافى ديد، بيايد بايستد در مقابلش. بگويد: اين كارت انحراف بود. نكن، مىگويند: عمر در وقتى كه خليفه بود گفت كه من اگر چنانچه خلافى كردم، به من مثلا بگوييد يك عربى شمشيرش را كشيد، گفت: اگر تو بخواهى خلاف بكنى ما با اين شمشير مقابلت مىايستيم. تربيت اسلامى اين است كه در مقابل اجراى احكام خدا، هيچ ملاحظه از كسى نكند، اين آقاست اين غير آقا، اين پدر است اين پسر، اين رئيس است اين مرئوس، ابدا اين مسائل نباشد در كار، مسأله اين باشد كه اين آيا به طريق اسلام دارد عمل مىكند يا نه، به طريق اسلام دارد عملى مىكند، هر فردى باشد بايد از او قدردانى كرد و تشويق كرد و محبت كرد به او، برخلاف اسلام كه باشد، هر فردى باشد يك روحانى
عالى مقام باشد يك آدمى باشد كه مثلا رأس باشد، يك سركرده باشد، وقتى ديدند بر خلاف مسير دارد عمل مىكند هر يك از افراد موظفند كه به او بگويند كه اين خلاف است، جلويش را بگيرند.[49]
تعبيرات اميرالمومنين(ع) استفاده مىشود كه «نصيحت حق حاكم و وظيفه مردم» است و اگر مردم در خيرخواهى كوتاهى كنند و آنچه را كه به صلاح جامعه اسلامى و رهبرى آن تشخيص مىدهند، ارائه نكنند، «حق حاكم» را تضييع كردهاند:
«فاما حقى عليكم: فالوفاء بالبيعة، و النصيحة فى المشهد و المغيب، و الاجابة حين ادعوكم، و الطاعة حين امركم[50] و اما حق من بر شما اين است كه: به بيعت وفا كنيد و در نهان و آشكار، حق خيرخواهى ادا كنيد، چون شما را بخوانم، اجابت كنيد و چون فرمان دهم بپذيريد».
نظام اسلامى در برخورد با انتقاد و منتقدين چه موضوعى دارد؟ و تا چه حد اعتراضات را تحمل مىكند؟ براى رسيدن به پاسخ چنين سوال هايى راه هاى مختلفى وجود دارد، ولى روشن ترين راه، بررسى مسئله در يك نمونه عينى از حكومت اسلامى است، حكومتى كه در رأس آن امام معصوم قرار دارد و الگوى هر نظام اسلامى تلقى مىشود. اين نمونه، حكومت اميرالمومنين(ع) است.
از اين گونه احتجاج ها در سكوت على عليه السلام فراوان ديده مى شود كه نشان آزادى انتقاد در نظام اسلامى و نيز ضرورت سعه صدر و قدرت تحمل در حاكم اسلامى است. اگر حاكم جز به رشد و فلاح خود و افراد جامعه نينديشد چنين احتجاجاتى را بر نمىتابد و با اولين سؤال وضعش دگرگون مىشود.
ذلك» همين جمله، جرم بزرگ عمار شمرده شد و باعث دستگيرى و شكنجه فراوان او گرديد، تا حدى كه بى هوش شد و پيكرش را به خانه ام سلمه منتقل كردند و نماز ظهر و عصر و مغرب از او فوت گرديد.»[73]
فعال بودن امت اسلامى در صحنه سياست، و مشاركت آنها در برنامه هاى حكومت، بستگى به شيوه برخورد نظام با آنها دارد. گاه برخوردها به گونهاى دل سرد كننده و تحقير كننده است كه كسى انگيزهاى براى فكر جدى، ارائه نظر، بررسى و انتقاد، نمىبيند، زيرا به نصيحت و امر به معروف و نهى از منكر، ارزش و بهايى داده نمىشود. و گاه برخوردها به گونهاى مستبدانه و سلطه طلبانه است كه براى افراد جرأت و جسارت حرف زدن و اظهار نظر كمتر باقى مىماند. لذا حضرت على(ع) به مالك فرمود:
«و لا تصح نصيحتهم الابحيطتهم على ولاة امورهم و قلة استثقال دولهم و ترك استبطاء انقطاع مدتهم[77] و خيرخواهى شان راست نيايد جز كه واليان را براى كارهاى خود نگاه دارند و دوام حكومت آنان را سنگين نشمارند».
«در نظام اسلامى، رابطه زمامدار با مردم جامعه، رابطه سلطه مطلق نيست؛ يعنى زمامدار چنان سلطه و احاطهاى بر مردم ندارد كه از طرف مردم مورد اظهار نظر و تحقيق و ارزيابى واقع نگردد.»[78]
است، آن هم سازنده تر از اظهارات مريدان، تمجيدهاى فدائيان، و در حقيقت آنها دوستاند و اينها دشمن:
«انسان بايد يك كسى كه دشمن او هست، پيش او برود ببيند قضاوت او نسبت به اين چه هست تا عيب هاى خودش را بتواند بفهمد انسان نمىتواند از دوستان خودش تعليم بگيرد، انسان بايد از دشمنان خودش تعليم بگيرد، عيبها را دشمنها مىفهمند، دوستها هر چه هم شما عيب داشته باشيد و ما عيب داشته باشيم، براى اين كه، حق را براى نمىخواهند و باطل را براى اينكه باطل است دشمن ندارند، به ما و شما مىآيند و مىگويند، «چقدر خوب صحبت كردى، و چه مقاله خوبى نوشتى و...» دوستان انسان دشمنان واقعى انسانند، و دشمنان انسان دوستان واقعى انسانند، انسان بايد از كسانى كه به او خرده مىگيرند، از آنها ياد بگيرد، كسانى كه از او تعريف كنند، بداند كه اين زبان تعريف خصوصا در يك امورى كه جاى انتقاد است اين همان زبان شيطانى است، و آن هم تأييدش شيطانى است.»[81]
بامردم، تأثير فراوانى دارد چه اين كه بىاعتنايى به پيمان ها، و خلاف وعدهها، زمينه ساز بدبينى رعيت و كنارهگيرى آنها از مسئولان و امساك در نصيحت و حمايت است، از فرمان مبارك حضرت على(ع) به مالك اين است كه:
«و لا تحقرن لطفا تعاهدتهم به و ان قل فأنه داعيه لهم الى بذل النصيحة لك و حسن الظن بك [83] و نيز نبايد لطف و محبتى كه با بررسى وضع آنها مىنمايى، هر چند اندك باشد، خرد و حقير بشمارى، زيرا همين لطف و محبت هاى كم، آنان را وادار به خيرخواهى و حسن ظن نسبت به تو مىكند».
با توجه به اهميتى كه اسلام براى «نصيحت ائمه مسلمين» قائل است، و با توجه به نقش مفيد و سازنده آن در رشد و سلامت جامعه، حاكم اسلامى براى تحقق و عينيت اين سنت وظايفى به عهده دارد:
«فلا تطولن احتجابك عن رعيتك فان احتجاب الولاة عن الرعية شعبة من الضيق و قلة علم بالامور و الاحتجاب منهم يقطع عنهم علم ما احتجبوا دونه. فيصغر عندهم الكبير و يعظم الصغير و يقبح الحسن و يحسن القبيح و يشاب الحق بالباطل و انما الوالى بشر لا يعرف ما توارى عنه الناس به من الامور[90] هيچ گاه خود را در زمانى طولانى از رعيت پنهان مدار، چرا كه دور بودن زمامداران از چشم رعايا خود موجب نوعى محدوديت و بى اطلاعى نسبت به امور مملكت است و اين چهره پنهان داشتن زمامداران، آگاهى آنها را از مسائل نهائى قطع مىكند، در نتيجه، بزرگ در نزد آنان كوچك و كوچك بزرگ، كار نيك، زشت، و كار بد، نيكو و حق با باطل آميخته مى شود، چرا كه زمامدار به هر حال بشر است و امورى كه از او پنهان است نمى داند».
القوى غير متتعتع[92] براى مراجعان مجلس عمومى تشكيل ده و درهاى آن را بر روى هيچ كس نبند، و به خاطر خداوندى كه تو را آفريده تواضع كن و لشكريان و محافظان و پاسبانان را از اين مجلس دورساز، تا هر كس با صراحت و بدون ترس و لكنت، سخنان خود را با تو بگويد، زيرا من بارها از رسول خدا(ص) شنيدم: «ملتى كه حق ضعيفان را از زورمندان با صراحت نگيرد هرگز پاك و پاكيزه نمىشود و روى سعادت نمىبيند».
«اين آيه نشانهاى ازحاكم غير الهى را بيان مىكند، چون آيه قبل چنين است: «و اذا تولى سعى فى الارض ليفسد فيها» «تولى» به دست گرفتن ولايت و رهبرى است. وقتى چنين افرادى به حكومت و قدرت مىرسند، اولا فساد آفرينى مىكنند و ثانيا: به نصيحت و خيرخواهى نيكان نه تنها اعتنايى ندارند، بلكه حتى از «اتق الله» ناراحت مىشوند.»[96]
«مالكا اگر بخواهى ذائقه جسمانى خود را با(بله قربانها) شيرين بسازى، ترديدى نيست كه هواپرستان و خود كامگان همواره كام ترا شيرين خواهند داشت، آنان آنقدر تملقها و چاپلوسىهاى خوشايند براى تو خواهند كرد كه خود باور خواهى كرد، و در اين صورت نه تنها شايستگىهاى خود را كنار خواهى گذاشت ، بلكه خويشتن را به فراموشى خواهى سپرد، آن نابكاران براى شيرين كردن ذائقه حيوانى تو، دروغها خواهند گفت. گزافه گوييها به راه خواهند انداخت، آنان اين گونه جملات را با تمرين هاى دقيق كه آنها را مىآرايند به عرض شما خواهند رساند: «بله قربان، جامعه ما به بركت حكومت شما هيچ نقص اقتصادى ندارد! همه مردم در سايه زمامدارى تو به حقوق خود نائل مىگرددند! جالب اين كه از انفاس قدسيه جناب عالى هر يك از درختان به جاى ده كيلو بار كه مىآوردند اينك هزار كيلو بار مىآورند! خارهاى كويرها مانندگل عطر افشانى مىنمايند! جالبتر از همه اينها اين كه همه فصول سال(بهار، تابستان، پاييز، زمستان) همه مزارع و
درختان ما محصول مىدهند» !مالكا اين گونه سخنان باردار تملق و چاپلوسى كه كتابهاى لغت را از شرم سر به زير مىاندازد، ذائقه حيوانى زمامدار عالى سست
|172|
عنصر و بى ايمان و خود باخته را شيرين مىنمايد، ولى ذائقه جان او را(اگر جانى براى او باقى مانده باشد)مسموم مىسازد و تباه مىكنند.»[104]
تصديق ذكر نگرديده، و تنها به اين اكتفا شده است كه «اين تصديق به نفع مومنين» است: يومن للمومنين. و تصديقى كه نفع مومنين را در بر دارد حكم به «صدق مخبر» است نه «صدق خبر» يعنى حكم كردن به صادق بودن مخبر، و اعتقاد گوينده به راستى گفتارش، هر چند خبر مطابق واقع نباشد.[107]
بدخواهان و استعمارگران كه از ارائه نظام سياسى اسلام و تحقق حكومت اسلامى وحشت داشته و پيوسته سعى در بدبين كردن توده هاى مسلمان و به انحراف كشيدن افكار انديشمندان و روشنفكران نسبت به نظام اسلامى دارند، حكومت اسلامى را حكومتى استبدادى معرفى مىكنند، كه در آن نه تنها مردم حق انتقاد و اعتراض ندارند، بلكه از تحقيق و بررسى در موضوعات اساسى جامعه محروم، و به اطاعت بى چون و چرا و تبعيت محض مجبورند زيرا با بودن «نظر شرع» جايى براى اظهار «رأى مردم» وجود ندارد.
مىپردازند نيز مطرح بوده است كه آيا«اعتراض بر مقام ولايت موجب «جرح» مىگردد؟ محقق تسترى با استفاده از داستان موسى و خضر، چنين افرادى را «تبرئه» مىكند، او در شرح حال سفيان بن ليلى، كه با لحن تندى به امام مجتبى(ع) به خاطر صلح با معاويه اعتراض كرد، مىنويسد:
«و اذا كان مثل موسى(ع)مع كماله لما لم يفهم وجه الحكمة اعترض، لا غروان يعترض هذا مع نقصه، و لمابين له الحسن(ع) وجه الحكمة، قبل و سلم، فهو سالم.»[118]
است، «عدم جواز نقض حكم» است و صرف نقد و بررسى حكم، نقض حكم نيست، البته ممكن است همين نقد و بررسى، در اثر جهات خارجيه، ممنوع باشد، كه از بحث فعلى خارج است.
و ايجابه للعسر و الحرج و افضائه الى التسلسل، و يجاب عن الاول بمعارضته بايجاب عدم السماع لابطال حقوق الناس مع انه ان ثبت ما يدعيه فلا بأس بالهانة، بل ينبغى ان يستهان، و الا فلا اهانة، بل ربما يوجب العزة والثانى بمعارضته ايضا بايجابه العسر و الحرج على الناس فى تضييع حقوقهم لو لم يسمع، و الثالث بمنع الافضاء.»
الحاكم و هو محرم بالكتاب و السنة، لكذك خبير بفساد هذا الوهم. اما اولا: فللمنع من كون مجرد التفتيش عن الواقع فحصا عن عيب احد، و ثانيا: سلمنا كونه مستلزما للفحص عن خطا الحاكم فى اجتهاده، لكنه ليس الخطا فى الاجتهاد عيبا بعد فرض معذورية المجتهد فيه، و ان سمى مجرد الخطا فى الاجتهاد عيبا نمنع كون الفحص عن كل عيب حراما حتى مثل هذا العيب، فان قيل نفرض الكلام فيما اذا الطلاع بعد الفحص على فسق الحاكم بتقصير فى اجتهاده، قلنا: اولا ان مجرد االطلاع على الفسق احيانا لا يسمى فحصا عن الفسق كما لا يخفى اذا لفحص عن الشى لا يطلق ال اذا كان غرض الشخص من اولى الامر بالفحص، الوصول اليه، و ثانيا: سلمنا كونه فحصا عن العيب لكن نمنع من كون الفحص عنه فى المقام حراما، بل هو نظير الفحص عن احوال الرجال و الشهود و غيرهما.»[127]
اسلام كه حق نصيحت، انتقاد، تحقيق و بررسى مردم را نسبت به زمامدار، مورد تأييد قرار داده است، در عين حال از حفظ حرمت رهبرى در جامعه، غفلت نكرده است، و در مقررات گوناگون خود، بدان توجه داده است، در عبارت شيخ انصارى، نمونهاى از اين حفظ حريم را نقل كرديم. نمونه ديگر دستور حضرت على(ع) به مالك اشتر است كه «كارگزارانى را انتخاب كن كه جسارتشان، باعث مخالفت علنى با تو در ميان مردم نگردد»:
«...ممن لا تبطره الكرامة فيجرى بها عليك فى خلاف لك بحضرة الملاء.»[128]