اينجانب به سال 1309شمسى در شهرستان قزوين ميان خانوادهاى مذهبىومتديّن ديده به جهان گشودم. پدرم حاج ابوالقاسم در جوانى به تنباكوفروشى اشتغال داشت؛ امّا بعدها به علّت كهولت سن در يكى از تجارتخانههامشغول تجارت شد. ايشان با اهل علم و روحانيّت خيلى مراوده داشته و در مسائلاجتماعى - اسلامى، مورد وثوق مردم و علما بوده است. بسيارى از مردم براىرفع مشكلات خود به وى و چند نفر ديگر از موثّقان شهر مراجعه مىكردهاند.
مهمترين چيزى كه از دوران كودكى در خاطرات من باقى مانده است، همان به اصطلاح اصلاحاتى است كه رضاخان به تقليد از آتاتورك و سياستهاى قدرتهاى غربى به اسم تمدن و آزادى مىخواست پياده كند و مصداق بارز آن، همان كشف حجاب است.
خوب به ياد دارم كه در آن زمان، خانوادهها و به ويژه خانمها از اين ناحيه آن قدر در فشار بودند كه وقتى دايى بنده مريض شده بود، به علّت همين سخت گيرىها از يك سو و تقيّد خانواده ما به حجاب از سوى ديگر، مادر من نتوانست به عيادت ايشان برود تا اين كه سرانجام ايشان از دنيا رفت.
حدود يازده ساله بودم كه به سبب حشر و نشر زياد مرحوم پدرم با علما و متقابلاً رفت و آمد علما به منزل ما اشتياق به تحصيل علوم اسلامى در من ايجاد شد. اين انس و محبّت به علما بيشتر به سبب جلسات روضهاى بود كه پدرم در منزل برقرار مىكرد. با توجّه به همين زمينهها بود كه سرانجام بنده بعد از اتمام دبستان وارد حوزه علميّه قزوين در مدرسه مولاوردى خان شدم. خوب يادم هست كه حضراتى همچون آقايان: حاج سيّد ابوالحسن رفيعى، آقا شيخ يحيى مفيدى و حاج سيّد ابوتراب در ميان مردم و طلّاب، جزء علماى طراز اوّل شهر محسوب مىشدند.
در مقدّمات، كتاب امثله و صرف را با چند نفر ديگر نزد مرحوم آقا شيخ ابوالقاسم نجفى شروع كردم و مقدارى از صرف مير را نزد حضرت آيةاللّه سامت آموختم. كتاب تصريف را نزد مرحوم آيةاللّه آقاى حاج سيّد جليل زرآبادى و كتاب صمديه را نزد شريعت صفايى (فرزند مرحوم آخوند ملّا على طارمى، از علماى موجّه شهر) و نيز كتاب سيوطى را نزد آيةاللّه سامت فراگرفتم. همچنين مقدارى از كتاب لمعه را نزد مرحوم حجّة الاسلام حاج سيّد احمد صفايى (از علماى مجاهدى كه دو دوره هم نمايندگى مجلس را از سوى مردم متديّن قزوين بر عهده داشت) و مقدارى را نيز نزد آيةاللّه رفيعى آموختم.
مرحوم آيةاللّه حاج شيخ على اكبر كه از علماى اخلاق و مطلع از علوم غريبه به واسطه صفاى نفسانى آقاى الهيان آن موقع خيلى به وضع طلبهها توجّه داشت و در زمينههاى تربيتى - اخلاقى آنها را هدايت و راهنمايى مىكرد. بعد از ايشان مجلس مرحوم حجّة الاسلام آقاى شيخ حسين قدسى خيلى اثر داشت. علاوه بر آن نكتههايى كه مرحوم حاج سيّد جليل زرآبادى از پدرشان و ديگران براى ما نقل مىكرد، خيلى براى ما مفيد و مؤثر بود.
|113|
عمق و غناى علمى موجود در حوزه علميّه قم و سطوح بالاى آن و وجود اساتيد مجرّب و متنوّع و علاقه زياد به زيارت حضرت معصومه(س) انگيزهاى قوى براى عزيمت بنده به قم شد. اوّلين شبى كه وارد قم شدم، در حجره مرحوم آقاى ربّانى املشى مهمان شدم و بعد، مدتى با مرحوم آيةاللّه زرآبادى و جناب حاج سيّد باقر محمدى هم اتاق بودم. بعدها در مدرسه فيضيّه توفيق هم حجره شدن با شهيد آيةاللّه قدّوسى را پيدا كردم. در اين دوران، دروس مربوط به سطح حوزه را نزد اساتيدى همچون: مرحوم آيةاللّه سلطانى، مهاجرى، منتظرى، مشكينى و شهيد صدوقى فراگرفتم. در سفر دومم به قم بعد از مراجعت از نجف اوّلين درس خارجى را كه شركت نمودم، درس آيةاللّه العظمى بروجردى و پس از آن در درس خارج مكاسب حضرت امام خمينى(ره) در مسجد سلماسى حضور مىيافتم. در آن زمان در ميان اهل علم از ايشان به عنوان كسى كه در رده بالاى علمى هستند ياد مىشد. طبيعتاً طلبهها هم مشتاق زيارت و ديدار ايشان بودند.
در كلام شرح تجريد و در منطق و فلسفه هم منظومه و چندى هم درس اسفار مرحوم علّامه طباطبائى و مدتى هم به درس تفسير ايشان در مسجد سلماسى حاضر مىشدم.
اعتبار حوزه نجف و اشتياق زيارت عتبات عاليات سبب شد كه بنده و شهيد انصارى به كشور عراق مسافرت كنيم. بعد از سكونت بنده در مدرسه آيةاللّه بروجردى، بيشتر در درس مرحوم آيةاللّه آقا ميرزا محمد باقر زنجانى - كه فضلاى زيادى در درس ايشان شركت مىكردند - حاضر مىشدم. آنگاه پس از سه سال حضور در عراق به قصد تجديد ديدار با اقوام به ايران آمدم و به دليل كودتاى عبدالكريم قاسم در عراق به ناچار در ايران ماندم. در همين دوران، مقدّمات ازدواج بنده فراهم آمد و سپس تصميم گرفتم به نجف اشرف بروم كه اين بار كه با توجّه به مشكلاتى كه پيش آمد، موفق نشدم.
|114|
حضرت امام(ره) فقط استاد درس فقه واصول نبود. محضر ايشان، حركات و رفتار و صحبتهاىشان، تأثير سازندهاى روى نفوس مستعد داشت. مضافاً بر اين كه ايشان گاهى در ابتدا يا اثنا يا انتهاى درس به مناسبت، مباحث اخلاقى را مطرح مى فرمودند. كما اين كه گاهى از اوقات مباحث سياسى اجتماعى را هم براى فضلا و طلّاب طرح مىكردند. بعضى وقتها هم براى عامه مردم اين مسائل را مطرح مىكردند.
رفتار متين امام براى همه درس بود. در مجالس، ايشان هيچگاه اجازه نمىداد كه كسى از ديگران صحبت بكند يا غيبت كسى بشود و يا شخصيّت كسى مورد تعرّض قرار گيرد. شاگردان ايشان هم از اين حالات ايشان درس مىگرفتند و استفاده مىكردند.
به همين دليل بود كه در مراوده با ايشان، اشخاص از بيان و رفتار ايشان روح شجاعت، شهامت واهتمام به اسلام و مذهب را مىگرفتند.
از جمله خاطراتى كه در دوران تحصيل از حضرت امام به ياد دارم اين است كه در روز حمله كماندوها به مدرسه فيضيّه، من درابتداى مراسم داخل فيضيّه بودم؛ ولى چون من معمولاً در روضهاى كه تشكيل مىشده، شركت مىكردم، جمعهها در منزل يكى از آقايان لاهيجان - كه سيّد بزرگواى بود - از اينرو، فيضيّه را ترك گفته و به مجلس روضه رفتم. وقتى از منزل ايشان بيرون آمدم، ديدم وضع در خيابانها خيلى به هم خورده است و مردم وحشتزده هستند و صحبت از اين است كه ريختهاند در مدرسه فيضيّه و طلّاب را كتك زدهاند و كشتهاند، به آقاى گلپايگانى هم متعرّض شدهاند و ... خلاصه همه حالت وحشتزده داشتند. معمولاً در اين مواقع و پيش آمدها توجّه همه به اين بود كه ببينند آيةاللّه خمينى(ره) چه مىگويد. طبيعى بود كه مردم راه افتادند به طرف منزل امام و من هم به همراه مردم به منزل امام رفتم. در منزل ايشان داخل اتاق نشسته بوديم تا ايشان تشريف بياورند، وضع طلبهها خيلى آشفته و
|115|
پريشان بود، احساسشان اين بود كه ديگر حوزه علميّه و اسلام از بين رفت. وقتى به مدرسه فيضيّه حمله كنند و آن فجايع را به بار آورند ديگر معلوم است كه چه مىشود. به هر حال، يك حالت يأس بر همه حاكم شده بود. وقتى امام تشريف آوردند همه شروع كردند به گريستن. امام لب به سخن گشود و فرمود: «اينها(علم، نخست وزير وقت) به دست خودشان، گور خودشان را كندند...».
با شروع صحبت امام، من احساس كردم كه آن حالت يأس حاضران، تبديل به اميد شد و احساس شكست به احساس پيروزى مبدّل گشت. ايشان با ديد الهى كه داشتند از شكستى ظاهرى يك پيروزى بزرگ ساختند، ايشان طلّاب و شاگردانشان را نيز بدين وسيله تربيت مىكردند و به همين سبب بود كه در مراحل بعدى انقلاب شكنجهها را تحمّل مىكردند و خم به ابرو نمىآوردند!
در ايّام تابستان به قزوين مىآمدم و در مدرسهها با طلبهها مأنوس بودم. و در همين ايّام بود كه در مشورتهايى كه با طلّاب انجام شد به اين فكر افتاديم كه با كمك علما، حوزه علميّه قزوين را رونق دهيم.
فعّاليّتهايى كه در مورد احياى مدارس به خصوص مدرسه شيخ الاسلام انجام گرفت در تابستانها بود. حدوداً در شروع سال تحصيلى سال 1342شمسى آيةاللّه موسوى شالى كه آن زمان در قزوين ساكن شده بود گفت كه اگر بخواهيد به قم برويد من هم مىروم. بنابراين، تصميم گرفتيم كه بمانيم و مانديم. بعد ازاين بود كه مسجد شيخ الاسلام آباد و نماز جماعت در آن برقرار شد. مديريّت و تدريس در مدرسه شيخ الاسلام و اقامه نماز جماعت از جمله فعّاليّتهاى من در اين دوره است.
ايّامى كه در قزوين بودم همّت بنده صرف مدرسه و طلّاب و اقامه نماز جماعت و ارتباط با مردم بود. طبيعتاً ارتباط با مردم و جامعه و مخصوصاً مشكلات آنها
|116|
مسئوليّتهايى را براى انسان ايجاد مىكند. گرفتارىهاى مردم و نيازمندىهاىشان باعث مىشد كه قدمهاى خيرى برداشته شود ولو جزئى، از جمله صندوق ذخيره ولىّعصر(عج) كه هماكنون نيز در قزوين فعّال است.
حوزه علميّه قزوين، حوزهاى استخوان دار و قوى بوده است و علماى قوى و انديشمند در آن حضور داشتهاند. گفته مىشود در مدرسه صالحيّه طلبههايى از قفقاز و تبريز سكونت داشته و درس مىخواندهاند. مدرسه امام صادق(ع) در گذشته مدرسهاى بوده است كه شيخ بهايى وقتى در قزوين تشريف داشته، در آنجا سكنا گزيده است. همچنين ملّاصدرا و بعضى از علماى بزرگ ديگر نيز مدتى را در قزوين سپرى كردهاند. از بعضى نقلها معلوم مىشود كه شيخ بهايى حدود چهل سال در قزوين بوده است؛ يعنى در حدود سيزده يا پانزده سالگى وارد شده و در 53 سالگى به اصفهان منتقل شده است. بنابراين، اگر چنين باشد، ريشههاى بنيادين علمى شيخ در قزوين پى ريزى شده است.
در زمينههاى علمى همواره مىكوشيدم پاسخگوى نياز علمى طلّاب باشم و در حدّ توان تدريس مىكردم از جمله آنها است تدريس كتابهاى صمديه، سيوطى، معالم، لمعه، رسائل، كفايه و... .
از باب وظيفه دينى درايّام محرّم و ماه مبارك رمضان براى تبليغ مىرفتم. آن زمان از آنجا كه با بعضى دوستان كرمانشاهى آشنايى داشتم گاهى به طرف كرمانشاه و گاهى به ايلام مىرفتم. يادم مىآيد يك سال در ماه محرّم همه آقايان طلّاب را براى تبليغ به روستاها فرستاديم. بعد از آن بعضى از اهالى روستاى آشنستان آمدند و فردى را به عنوان مبلّغ مىخواستند؛ امّا ديگر كسى نمانده بود كه برود. از خودم درخواست نمودند، لذا خودم به آن روستا رفتم.
در سالهاى قبل از پيروزى انقلاب حدود سال 1356شمسى رژيم شاهنشاهى به اين نتيجه رسيده بود كه اشخاص مؤثر را به گونهاى منزوى كند. در همين راستا نماز
|117|
جماعت، فعّاليّتهاى اجتماعى، منبر و تبليغ افراد با نفوذ و مؤثر را تعطيل مىكرد.
بنده در آن زمان گاهى مسجد شيخ الاسلام صحبت مىكردم و جوانان نيز به اين مسجد رفت و آمد داشتند. يك روز بعد از نماز ظهر و عصر ساواكىها آمدند و گفتند: «شما بايد به شهربانى بياييد» و بعد از پرس و جو ماشينى آوردند و من رابه زنجان انتقال دادند. بين راه، در قهوهخانهاى توقّف كردند، شخصى من را شناخت و گفت: «مىخواهى تو را فرارى بدهم؟» گفتم: اينها رها نمىكنند. بنابراين، هرگونه اقدامى از اين قبيل بىفايده خواهد بود. شهامت اين مرد در آن اوضاع و شرايط قابل توجّه بود. سرانجام مرا به تبريز و مهاباد منتقل كردند. و ظهر روز بعد به شهربانى سردشت تحويل دادند. رئيس شهربانى كمى صحبت كرد و بعد مرا راهنمايى كرد به مسجدى كه داراى يك طبقه فوقانى با چند اتاق بود. اين مسجد در كنار يك پادگان نظامى قرارداشت. پيش از اينكه من به سردشت تبعيد شوم مرحوم آيةاللّه ربّانى شيرازى به آنجا تبعيد شده بود و بعد از ما نيز آقاى عالمى از همدان و سيّد بزرگوارى به نام آقاى طاهرى خرّمآبادى را به آنجا تبعيد كردند. مدتى هر كدام از ما در يكى از اتاقهاى بالاى مسجد در كنار هم سكونت داشتيم. مردم از شهرها با علاقه و محبّتى زايد الوصف، براى ديدار با تبعيديان مىآمدند. روحانيان تبعيدى هميشه ميهمان داشتند.
از آنجا كه نمىدانستم تا چه زمانى بايد در تبعيدگاه بمانم، منزلى گرفتم و خانواده را نيز به آنجا بردم. نيروهاى امنيّتى خيلى روى كسانى كه به ملاقات تبعيديان مىآمدند، حسّاس بودند، از جمله چند تن از جوانان قزوين را كه از قزوين براى ملاقات ما آمده و به همراه خود اعلاميه داشتند، دستگير و زندانى كردند.
پس از بازگشت از يك سوى احساس مىشد كه زمينههاى انقلاب و نهضت در مردم رسوخ بيشترى پيدا كرده بود و پايههاى انقلاب در دلهاى مردم جاىگرفته بود و انسجام مردم بسيار مستحكم شده بود و از سوى ديگر دولت، ديگر آن اقتدار سابق را نداشت و مأموران دولت نيز ناگزير بودند از شدّت عمل خود بكاهند. در
|118|
آمريكا نيز همزمان دمكراتها (كارتر و پيش از او مقطعى كوتاه جرالد فورد) روى كار آمدند. آنان گمان مىكردند بايد براى جلوگيرى از هرگونه انقلاب و انفجارى از حدّت و شدّت حكومت پليسى خود در ايران بكاهند. تعداد زيادى از زندانيان سياسى را آزاد كردند. به هر حال، رهبرى نهضت و در پى او روحانيان و مردم از فرصت پيش آمده بهترين بهرهبردارى را كردند و كار به جايى رسيد كه اوضاع از كنترل رژيم خارج شد. بهراستى نمىدانستند با اين سيل خروشان به پاخواسته مردمى كه مىرود تا بنيانشان را بر باد دهد، چه بايد بكنند.
در چنين شرايطى، معمولاً منتظر بوديم تا اعلاميهاى از ناحيه امام بيايد و يا نوار سخنرانى ايشان، راه آينده و مسير حركت انقلابى مردم را مشخّص كند. گروههاى سياسى انقلابى هم وقتى خيزش عمومى مردم را ديدند، احساس كردند بايد با مردم همآهنگ شوند. علماى قزوين به عنوان هيئت علميّه جلسه مىگذاشتند و براى برقرارى مجالس سخنرانى و دعوت از سخنران تصميم مىگرفتند. گاهى نيز طلّاب خود قزوين خصوصاً حجّةالاسلام حاج آقاى سيّد محمد و حاج سيّد على اكبر ابوترابى براى سخنرانى انتخاب مىشدند. اين فعّاليّتها از سوى رژيم تحمّل نمىشد و با شدّت عمل همراه بود و از طرف ديگر مردم نيز به سختى مقاومت مىكردند.
آرى، مردم به راستى حضور و فعّاليّت حماسه آفرينى داشتند. در يورش نظاميان تعدادى از زنان فرزندانشان را سقط كرده بودند. در اجتماعى مردمى در امام زاده حسين كه آقاى ناطق نورى براى سخنرانى آمده بودند، تعدادى از اين بچههاى سقط شده را كه كفن كرده بودند، بالاى دست گرفتند كه اين امر به هيجان مردم افزود.
بعضى گروهها فعّاليّت مىكردند تا اوضاع موجود را به جهانيان انعكاس دهند. از جمله نتيجه اين فعّاليّتها اعزام گروهى به سرپرستى رمزى كلارك وزير پيشين دادگسترى آمريكا بود.
|119|
در جلسهاى كه با حضور علما در منزل يكى از بستگان تشكيل شد رمزى كلارك را ملاقات كرديم، اوضاع داخلى و حملات نظاميان و قتل و جرح آنان را به اين هيئت گفتيم. و در نهايت من به رمزى كلارك گفتم: ما پيامى براى مردم آمريكا داريم؛ آيا شما مىتوانيد پيام ما را به آنها برسانيد؟ او با تعجّب خود را جابهجا كرد و به دقت به گفتههاى من گوش فرا داد. گفتم: پيام ما به مردم آمريكا اين است كه از دولتشان بخواهند از اين شاه كه جناياتش را خودتان از نزديك مشاهده كرديد، حمايت نكند. اين مردم كه به حاكميّت اسلام و قرآن مىانديشند را نمىتوان با توپ و تانك ساكت كرد. شاه به پشتيبانى دولت آمريكا اين كارها را مىكند. شما به مردم آمريكا بگوييد مردم ايران از دولت آمريكا شكايت دارند.
او قول داد كه پيام ما را به مردم آمريكا برساند. منتها توضيح داد كه مردم آمريكا با مردم ايران فرق دارند. مردم ايران در مسائل سياسى وارد مىشوند، به اجتماعات روى مىآورند و در سرنوشت خودشان دخالت مىكنند؛ امّا در آمريكا عدّهاى از سرمايه داران رسانه ها را به دست گرفتهاند و به افكار مردم جهت مىدهند.
به ياد دارم كه يكى دو بار به مدرسه شيخ الاسلام حمله كردند و علّتش آن بود كه احتمال مىدادند جوانان متديّن، اسلحه، نارنجك دستى و از اين قبيل داشته باشند و مدرسه پايگاهشان باشد.
منزل ما پايگاهى براى رفت و آمد شخصيّتهايى علمى و انقلابىيى چون: شهيد مطهّرى، آيةاللّه امامى كاشانى، شهيد كامياب و...بود. در اينجا ذكر خاطرهاى از شهيد مطهّرى خالى از لطف نيست كه يك دهه ايشان در مسجد شيخالاسلام منبر مىرفتند، بنده ميزبانى ايشان را به عهده داشتم و شب هم در منزل من استراحت مىكرد. يادم مىآيد كه ايشان قبل از خوابيدن تجديد وضو مىكرد و مقدارى قرآن مىخواند بعد مىخوابيد. معلوم بود هميشه اين برنامه را اجرا مىكند.
گسترش روز افزون انقلاب اسلامى و حضور گسترده مردم ضرورت انسجام و
|120|
همآهنگى بيشتر علما را ايجاب مىكرد. از اين رو، حدود يك سال و نيم پيش از پيروزى انقلاب هيئت علميّه شكل گرفت. هيئت علميّه، متشكّل از عالمانى بود كه بيشتر، مرجعِ مراجعات مردم بوده و مردم در تظاهرات و حركتهاى انقلابى آنان را جلو مىانداختند و جوانان انقلابى از نفوذ معنوى آنان استفاده مىكردند.
علماى هيئت علميّه در مناسبتهاى مختلف نسبت به مسائل سياسى و حوادث مربوط به انقلاب اقدام به صدور اعلاميه مىكردند. اعلاميههايى از قبيل دعوت به راهپيمايى، شركت در مجالس خاصّى كه به نحوى به انقلاب مربوط مىشد، دعوت از بازاريان به بستن مغازهها و غيره و همچنين رسيدگى به امور مردم خسارت ديده و در جريان انقلاب از وظايف اصلى اين هيئت بود. ساختار تشكيلاتى هيئت علميّه به صورت «هيئتى» و «تقديم بزرگترها» و «عالم ترها» و خلاصه «سنّتى» بود. اعضاى اصلى هيئت علميّه عبارت بودند از: حضرت آيةاللّه حاج آقاى سامت، مرحوم آيةاللّهحاج ميزا محمود مهدوى، آيةاللّه حاج آقا زر آبادى، آيةاللّه حاج آقاى موسوىشالى، آيةاللّه مظفرى، آيةاللّه حاج آقا بزرگ علوى و نيز آنگونه كه به يادمهست پدر آقاى آيةاللّه آقاى ابوترابى آقا سيّد ابو تراب خود ايشان و چند تن ديگر نيز بودند.
در آستانه پيروزى انقلاب اسلامى كه من از تبعيد برگشته بودم، حركت انقلابى مردم عليه رژيم شاه اوج گرفته بود. اجتماعات پرشور و پرشكوه در مسجد النّبىّ، اعتصابات، راهپيمايىها، سخنرانىهاى سياسى و افشاگرانه، شعارهاى مرگ بر شاه حال وهواى خاصّى به شهر بخشيده بود. همه شهرهاى ايران چنين حال و هوايى داشت و در همين فضا آمدن امام خمينى(ره) مطرح شد. به سبب منع حضرت امام از آمدن به ايران، از علماى سرشناس شهرستانها دعوت كردند كه در دانشگاه تهران حاضر شوند. و در آنجا تحصن نمايند. بنده نيز از قزوين همراه بعضى از علماى هيئت علميّه دعوت شدم و به جمع متحصنين در دانشگاه تهران پيوستم. در استقبال
|121|
از حضرت امام و در سالن فرودگاه در جمع روحانيانى كه به آنجا دعوت شده بودند، حضور داشتم.
پس از پيروزى انقلاب اسلامى از سوى مردم استان زنجان به نمايندگى در مجلس خبرگان قانوناساسى برگزيده شدم. مرحوم شهيد بهشتى با اطلاعات عميق اسلامى و آگاهىهاى لازم نسبت به قوانين كشورهاى ديگر و با پشتكار خستگى ناپذير مجلس را براى تصويب قانوناساسى جامع، پر محتوا ومنطبق با قوانين اسلام را رهبرى كردند. شخصيّتهاى بزرگى مثل: آيةاللّه صدوقى، آيةاللّه دستغيب، آيةاللّه مدنى و... در مجلس خبرگان قانوناساسى حضور داشتند و البته غربزدههايى مثل بنى صدر هم بودند.
اصل پنجم قانوناساسى درباره «ولايت فقيه»، بسيار بحث انگيز بود. اين اصل در پيش نويس قانوناساسى هم نيامده بود، امّا مجلس خبرگان به اين نتيجه رسيد كه مهمترين اصلى كه بايد در قانوناساسى جمهورى اسلامى باشد، اصل «ولايت فقيه» است و هر روز كه مىگذشت اهمّيّت اين اصل در قانوناساسى بيشتر روشن مىشد. نوعى نگرانى وجود داشت كه اگر اين قانوناساسى را دولت عمل نكرد، ضمانت اجرايى آن چيست؟ همين نگرانى باعث شده بود كه با اهتمام بيشترى به مسئله «ولايت فقيه» پرداخته شود. عدّهاى مثل بنى صدر هم مخالف بودند.
با پيروزى انقلاب اسلامى مردم با آن شور و شعفى كه نسبت به اسلام و احكام نورانى داشتند، بى صبرانه خواستار اجراى دستورات دينى از جمله نماز جمعه بودند. در قزوين نيز مردم منتظر بودند كه از ناحيه امام خمينى(ره) شخصى به عنوان امام جمعه قزوين معرّفى شود و براى آنكه اقامه نماز جمعه در قزوين زودتر جامعه عمل بپوشد، به اقامه نماز وحدت اقدام كردند. روزهاى جمعه جمعيّت نسبتاً زيادى در
|122|
سبزه ميدان براى اقامه نماز وحدت اجتماع مىكردند. اين حركت مردمى براى اقامه نماز جمعه به دفتر حضرت امام گزارش شده بود.
بعضى از دوستان نظرشان اين بود كه بنده اين مسئوليّت را بپذيرم، من خودم حاضر نبودم و برايم مشكل بود، ديگران اصرار مىكردند. من حتى به يكى از اعضاى هيئت علميّه پيشنهاد كردم، ايشان هم نپذيرفتند و بعد بدون اين كه به من بگويند خدمت امام مطرح كردند و ا مام حكم امامت جمعه را صادر فرمودند و بنده هم پيروى و اطاعت كردم. سرانجام نماز جمعه با حضور گسترده مردم در مسجد النّبىّ(ص) شروع شد. و به حق، نماز جمعه در اين دوران پر فراز و فرود بعد از پيروزى انقلاب و سالهاى دفاع مقدّس و پس از آن، در آگاهى بخشى بهمردم و زنده نگه داشتن حماسه انقلاب و سدّتوطئههاى دشمنان اسلام بسيار مؤثر بودهاست.
البته اين مختصرى از حركت انقلابى اسلامى مردم به رهبرى ولىفقيه عالم به زمان بود و بنده نتوانستم حتى گوشهاى از عظمت اين حركت انقلابى را به قلم ناقص خود بيان كنم.