اينجانب در سال 1305شمسى در روستاى «كاريزك كال» نيشابور در خانوادهاى كشاورز چشم به جهان گشودم.
پدرم اندكى زمين داشت كه با كار بر روى آن، زندگىاش را اداره مىكرد. چند رأس گوسفند نيز داشت كه سهمى در تأمين معاش ما داشت. او از نظر مالى ضعيف، ولى از نظر موقعيّت اجتماعى مورد احترام مردم روستا بود. سواد خواندن ونوشتن نداشت؛ امّا در رفع مشكلات و حلّ اختلافات مردم نقش بسيار مؤثّرى داشت. به روحانيّت بسيار علاقهمند بود و ميزبانى و اكرام روحانيونى را كه به روستا مىآمدند، بر عهده داشت. به همين دليل، هميشه آرزو داشت مرا به حوزه بفرستد تا بتواند خادمى به اسلام و جامعه اسلامى تقديم كند؛ ولى افسوس كه عمر او كفاف نداد تا تحقّق آرزويش را شاهد باشد.
مادرم خانهدار و مددكارِ پدرم در امور كشاورزى بود. آنان بسيار بخشنده بودند و از باغ انگور خود، براى آنان كه از داشتن باغ و امكان تهيّه ميوه محروم بودند، به رسم وظيفه، سبدهاى انگور مىبردند.
قبل از رسيدن به سن بلوغ، خواندن و نوشتن را در مكتب خانه روستا از ملّايى كه پدرم به آن روستا آورده بود، آموختم. آن زمان در روستاها مدرسه دولتى وجود
|566|
نداشت و بسيارى از مردم از نعمت خواندن و نوشتن محروم بودند. پس از فراگيرىِ خواندن و نوشتن، به تحصيل علوم دينى علاقهمند شدم؛ امّا هيچ گونه زمينه مساعدى براى تحصيل در نيشابور وجود نداشت تا اين كه حاج شيخ محمد حسين از نجف اشرف به نيشابور آمد و مدرسه گلشن را كه در زمان شاه در اختيار آموزش و پرورش بود، احيا نمود.
در آن زمان كه از وجود با بركت پدر محروم شده بودم، به لطف همّت برادرم، در شمار نخستين طلّاب مدرسه علميّه گلشن در آمدم. در آنجا زير نظر حاج آقا نجفى، بنيان گذار مدرسه علميّه گلشن، گام نخست را در فراگيرى دانش حوزوى برداشتم.
سپس به مشهد مقدّس رفتم تا مراحل بالاتر حوزوى را طى كنم؛ زيرا حوزه مشهد ازبزرگان و عالمان وارسته و مدرّسان بىنظيرى برخوردار بود و من از فرصت فراهم آمده، بهترين استفاده را بردم.
اساتيد من در مشهد عبارت بودند از: حجج الاسلام و آيات عظام اديب نيشابورى (در صرف، نحو، معانى، بيان و بديع)، حاج سيّد مدرّسى (در اصول و فقه)، حاج شيخ هاشم قزوينى (در سطوح عالى)، سيّد محمد هادى ميلانى، حاج ميرزا جواد تهرانى، و حاج آقا مرواريد (در خارج فقه و اصول) و مرحوم شيخ كاظم دامغانى.
فلسفه و عرفان را از محضر عارف فرزانه، حاج ميرزا جواد آقا تهرانى فرا گرفتم و به دليل توجّه وى به اين جانب، افتخار همكارى در گردآورى كتاب عارف وصوفى چه مىگويند - از آثار ارزشمند ايشان - نصيبم شد.
جلسه درس فقيه وارسته و عالم عارف، مرحوم حاج آقا مجتبى قزوينى از ديگر منابع فيض بخشى بود كه از آن بهره مند شدم.
|567|
در اين ايّام، توفيقى دست داد تا از نعمت وجود دوستانى گران مايه بهرهمند شوم كه عبارتاند از: آقايان حاج على مروى، حاج شيخ ابوالقاسم صرّافزاده، حاج شيخ عبدالجواد غرويان، امام جمعه نيشابور و عضو مجلس خبرگان رهبرى، حاج على اكبر على زاده، امام جماعت حرم مطهّر حضرت امام(ع)، حاج مسلم حائرى، شيخ غلامرضا رادمرد، حاج آقا عطايى، امام جمعه طرقبه و آيةاللّه معصومى، امام جمعه تربت حيدريه و عضو مجلس خبرگان رهبرى.
گرچه از محضر بسيارى از اساتيد بزرگوار بهره بردم، ولى آنچه در شكل گيرى علمى و اخلاقى من تأثير عمدهاى داشت، استاد حاج ميرزا جواد آقاى تهرانى بود. او از مصاديق «من يذكركم اللّه رؤيته» به شمار مىرفت و ديدن ايشان مرا به خدا توجّه مىداد. گفتارش در قلبم نقش مىبست و اخلاق و رفتارش به شدّت مرا تحت تأثير قرار مىداد. تواضع فوقالعادّهاش حيرتانگيز بود و نسبت به دنيا و موقعيّتهاى دنيوى بىاعتنا و زهد را پيشه خود كرده بود. او دايمالحضور بود و همواره خود را در محضر خداوند متعال مىديد. به منظور آشنايى با روح توكّل و وثوق ايشان به خداوند، خاطرهاى از او نقل مىكنم: در آن زمان طلّاب، در تنگناى مالى و معيشتى به سر مىبردند. من نيز اين گونه بودم و پس از ازدواج مشكلاتم، بيشتر شد.
با خود انديشيدم كه شايد ادامه تحصيل با آن وضعيّت صحيح نباشد. از اينرو، تصميم گرفتم كه موضوع را با استاد در ميان بگذارم؛ ولى حيا مانع اين كار شد. پس از گذشت دو ماه، روزى پس از درس بهطور خصوصى موضوع را با ايشان در ميان گذاشته، نظر خواهى نمودم. او پس از استماع سخنان من فرمود: بعضى از آقايان با من در اين باره صحبت كردند، به آنها گفتم: اگر نمىتوانيد در سختىهاى طلبگى صبور باشيد، برويد شغلى براى امرار معاش خود انتخاب نماييد؛ ولى جريان زندگى خودم را براى تو مىگويم و تصميم با تو است. آنگاه گفت:
پدرم از كاسبان مورد اعتماد تهران و از ثروت خوبى برخوردار بود. در زمان
|568|
حياتش مرا اداره مىكرد و من به تحصيل ادامه مىدادم تا اينكه وى درگذشت و اموال وى، بين ورثه تقسيم شد و سهم بسيار زيادى نصيب من شد، و من تمام آن را هزينه تحصيل خود كردم و از آن روز تا به حال نشده است كه هزينه دو ماه زندگى را داشته باشم. در عين حال به فكرم نرسيد كه ادامه تحصيل جايز است يا نه؛ امّا تو خود دانى.
اين سخن در من تأثير به سزايى گذاشت و خود را براى ادامه تحصيل و تحمّل مشكلات آماده كردم.
روزگارى ادبيّات عرب را در حوزه علميّه مشهد تدريس مىكردم. سپس به تدريس فقه و اصول (از معالم تا كفايةالاصول) پرداختم. پس از سكونت در بجنورد تاكنون با همه گرفتارىهايى كه دارم - بحمداللّه - به تدريس در حوزه علميّه امام خمينى بجنورد كه پس از عزيمت من به آنجا با كيفيّت بسيار خوبى تجديد بنا شده است، ادامه مىدهم.
زمانى كه با مبانى حاكميّت و حكومت از ديدگاه فقهى آشنا شدم، دريافتم كه رژيم پهلوى با اين شرايط سازگارى ندارد و تنها حاكم مورد قبول اسلام در زمان غيبت ولىّعصر(عج) فقيه جامعالشّرائط است. از سوى ديگر، عالمان وقت و اساتيد حوزههاى علمى، حكومت وقت را غاصب مىدانستند و اين ا مر، حجّت را تمام و تكليف ما را سنگين مىكرد. ازاينرو، به منظور اداى تكليف شرعى بر آن شدم تا گام در اين عرصه نهم؛ عرصهاى كه خطرهاى فراوانى در برابر چشمان ما ترسيم مىكرد. سرانجام نخستين گام را برداشتم.
|569|
فعّاليّت سياسى من از زمانى آغاز شد كه موضوع انجمنهاى ايالتى و ولايتى در سال 1341شمسى مطرح شد. آن روز من و دوستانم كه هم درس نيز بوديم، بدون توجّه به اختناق حاكم بر جامعه، در هر فرصت و به هر نحو ممكن، مردم را متوجّه نقشههاى شوم استعمار و سر سپردگى حاكمان وقت مىكرديم.
ماجراى پانزدهم خرداد همان سال و قيام انقلابى امام ما را در عزممان مصمّمتر كرد و زمانى كه دولت شاه لوايح شش گانه را به رفراندوم گذارد، از سوى استادمان، حاج ميرزا جواد آقا تهرانى، همراه چند تن از دوستان براى افشاى طرحهاى شوم دولت، به مناطق مختلف اعزام شديم.
آشنايى بيشتر من با امام و اهداف آن حضرت، از طريق اطلاعيهها و پيامهايى بود كه ايشان از آغاز حركت اسلامى تا هجرت به پاريس، صادر كرده بودند. اطلاعيههاى روزهاى پايانى حكومت طاغوت از پاريس به تهران به وسيله شهيد سيّد عبّاس موسوى قوچانى به دستم مىرسيد. وسيله ديگر آشنايى من با ديدگاههاى امام، سخنرانىهاى آن حضرت در قم و شنيدن بيانات انقلابيونى چون شهيد هاشمىنژاد بود.
براى آشنا كردن مردم با مبانى حكومتى اسلام، از هر محفلى استفاده بردم و مبانى و اهداف حكومت اسلامى را تبيين كردم كه مقبول مىافتاد. به همين علّت، از سوى شيخان، رئيس كلّ ساواك خراسان دستور ترور من صادر شد كه بعد از انقلاب اسناد آن، از ساواك به دست آمد. چندين بار به ساواك و فرماندارى احضار شدم و از سوى آنان مورد تهديد و بازجويى قرار گرفتم.
در جريان پيروزى انقلاب دمى نياسودم و با تشكيل اجتماعات و راهپيمايى عليه نظام و خواندن پيامهاى امام براى مردم، آنان را از توطئههاى احتمالى كه ممكن بود از سوى عاملان شاه اجرا شود، آگاه كردم.
از حوادث آن روزها، مىتوان به حمله اشرار به منزل مسكونى من كه به مركز
|570|
انقلابيون تبديل شده بود، اشاره كرد. جوانان به دليل احساس خطر، از خانهام حفاظت مىكردند و هنگامى كه اشرار به خانهام يورش بردند، با دفاع جانانه جوانان روبهرو شدند. حمله مجدّد آنان، با حمايت ساواك و مأموران شهربانى صورت گرفت و آنان با تيراندازى به سوى جوانان بى سلاح، آنان را وادار به ترك محل كردند. به دليل وخامت اوضاع همراه افراد خانواده، از ديوار گذشته، به منزل همسايه رفتيم و از آنجا به منزل همسايه ديگرمان (آقاى حريرى) رفتيم. اشرار بر خانه مسلّط شدند و آن چه از كتاب و قرآن در آنجا بود، سوزاندند و به تخريب منزل پرداختند و اثاث خانه را به يغما بردند.
به دليل وخامت اوضاع و امكان يافتن محلّ اختفاى من، از تاريكى شب استفاده نموده، به منزل حاج سيّد على مكتبيان منتقل شديم.
هنگام پيروزى انقلاب به پادگان نظامى رفتم و طى يك سخنرانى از آنان خواستم تا تمام نشانههاى رژيم شاهنشاهى را از بين ببرند.
تيمسار قادرى فرمانده آن نيروها گفت: درجه من تاج شاهنشاهى است. سپس در مقابل همه سربازها، درجه را از روى شانهاش برداشت و به دور افكند. اين عمل، همه افسران و درجه داران و سربازان را تحت تأثير قرار داد و همه آنان اين شعار را سر دادند:
ما همه سرباز توايم خمينى گوش به فرمان توايم خمينى
از كارهاى مهمّى كه انجام شد، حفاظت از اسلحه و مهمّات پادگان و ژاندارمرى منطقه بود؛ احتمال غارت آنها به دست منافقان كه بجنورد مركزى براى آنان بود، وجود داشت. از فعّاليّتهاى مهمّ ديگرم، معرّفى چهره منافقان و گروهكها و احزاب مختلف بود كه مردم آنان را نمىشناختند كه نتيجه آن، مخالفت با آنان بود.
تشكيل كميته انقلاب به فرمان امام كه امنيّت مردم و منطقه را در پىداشت. از ديگر فعّاليّتهاى من بود و نيز توانستيم از نفوذ تشكيلات خلق تركمن جلوگيرى
|571|
كنيم و با بيان اهداف خائنانه آنان به وسيله، روحانيون منطقه از رشد آنان كه گرايشهاى غير اسلامى داشتند، جلوگيرى شد كه در نتيجه، منطقه سالم ماند و تاكنون كوچك ترين پيشآمد ناگوارى رخ نداده است و شيعه و سنّى در كنار هم و با كمال آرامش زندگى مىكنند. حضور در جبهه از افتخارات من است. بارها به منظور خدمت به رزمندگان و تقديم هداياى مردم، به جبهه رفتم و فرزندانم نيز به افتخار جانبازى نايل آمدند.
امامت جمعه شهر بجنورد بر عهده اينجانب است و علاوه بر آن در دوره دوم مجلس خبرگان رهبرى از سوى مردم شريف استان خراسان به مجلس خبرگان راه يافتم. يكى از خاطراتم اين است كه در اجلاسيه هفتم دور دوم بود كه آيةاللّه مشكينى (رئيس مجلس خبرگان) در جلسه افتتاحيّه در سخنرانى خود فرمود: ولىّفقيه از ناحيه امام معصوم مشروعيّت مىگيرد؛ حضرت بقيّة اللّه - روحى فداه - ويژگى هاى ولىّفقيه را بيان نموده است و كسى كه داراى آن ويژگىها باشد، ولىّفقيه است، حاكم است؛ ولىّامر مسلمين است. خواه كسى به او راى بدهد يا ندهد و نقش خبرگان، پيدا كردن مصداق است، آن هم به وسيله نمايندگانى از علما و مجتهدان مورد اعتماد مردم و آنگاه كه نمايندگان مردم مصداق را مشخّص نمودند، او لازمالاطاعه خواهد بود؛ ولى متأسّفانه يكى از نمايندگان مجلس خبرگان با كمال صراحت گفت: مشروعيّت ولىّفقيه از ناحيه مردم است و اگر مردم به او راى ندهند، ولايت او مشروع نخواهد بود.
از آنجا كه اين نظريّه با مذهب تشيّع سازگار نيست و لوازم باطلى دارد، بعضى از نمايندگان آن را به شدّت ردّ كردند و اكثر قاطع نمايندگان به آن فرد اعتراض كردند.