«كسى كه مجهولاتى به هم بافته و به سرعت و حيله و تزوير در ميان مردم نادان پيش مىرود و
در تاريكيهاى فتنه و فساد به تندى قدم برمىدارد. منافع صلح و مسالمت را نمىبيند و
انساننماها وى را عالِم و دانشمند مىخوانند، ولى عالم نيست. از سپيدهدم تا شب به
جمعآورى چيزهايى مىپردازد كه كم آن از زيادش بهتر است، تا آن جا كه خود را از آب گنديده
جهل - كه نامش را علم مىگذارد - سير مىكند و به خيال خويش، گنجى از دانش فراهم كرده
است، در صورتى كه فايدهاى در آن يافت نمىشود. او در بين مردم بر مسند قضاوت تكيه زده
و آن را بر عهده گرفته است، تا آنچه را بر ديگران مشتبه شده، روشن سازد و حق را به
صاحبش برساند، ولى چنانچه با مشكلى روبهرو شود، حرفهاى پوچ و توخالى را جمع و جور
وبه نتيجه آن جزم پيدا مىكند. و در برابر شبهات فراوان، همچون تارهاى عنكبوت مىباشد
وحتى خودش هم نمىداند درست حكم كرده است يا خطا! اگر صحيح گفته باشد، مىترسد
خطا رفته باشد و اگر اشتباه نموده باشد، اميد دارد صحيح از آب در آيد. نادانى است كه در
تاريكيهاى جهالت و سرگردانى است، همچون نابينايى كه در ظلمات پرخطر به راه خود ادامه
مىدهد. علوم و دانشهايى كه فرا گرفته، برايش قطعآور نيست. همانند بادهاى تندى كه
گياهان خشك را مىشكند، احاديث و روايات را در هم مىريزد تا به خيال خود از آن نتيجهاى
به دست آورد. به خدا سوگند! نه آن قدر مايه علمى دارد كه در دعاوى، حق را از باطل جدا سازد
و نه براى مقامى كه به او تفويض شده، اهليت دارد. باور نمىكند ماوراى آنچه انكار كرده،
دانشى وجود دارد و غير از آنچه فهميده، نظريه ديگرى. اگر مطلبى براى او مبهم شد، كتمان
مىكند، زيرا به جهالت خويش آگاه است. خونهايى كه از داورى ستمگرانهاش ريخته شده،
صيحه مىكشد و ميراثهايى كه به ناحق به ديگران داده، فريادمىزنند
[3]».